کد مطلب:329762 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

زنی به نام حمیده
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

نقل شده است كه وقتی اسیران وارد شام شدند، مردم به تماشای آنها رفتند. بانویی هاشمی به نام حمیده بوده كه پسرش (سعد) و كنیزش (رمیثه ) جهت تماشا از خانه بیرون رفته بودند، وقتی كه سعد و رمیثه از قضایا آگاه شدند برگشته و به ناله و سوگواری پرداختند، حمیده سراسیمه نزد آنها دوید، شنید پسرش می گوید: با خدایا، چگونه بنالم و نگویم با اینكه سر مبارك امامم را بر نیزه دشمن دیدم و رمیثه می گوید: چگونه نگویم در حالی كه بانوان سلطان حجاز بر شتران بی جهاز، با ناله ((واحیناه ، واغربتا)) هم آواز دیدم !

حمیده از شنیدن این كلمات نقش بر زمین شد و از هوش رفت ، وقتی كه به خود آمد با سر و پای برهنه ، از خانه بیرون شد، چشمش ‍ به زینب كبری افتاد خود را بر زمین زد و فریاد بر آورد: ای دختر علی مرتضی ! كاش كور شده بودم و تو را اسیر نمی دیدم . برادرت كجاست كه تو را با این وضع به شام آوردند؟ آن بانو با چشم گریان اشاره كرد به سر منور امام حسین كه بالای نیزه بود.

وقتی حمیده سر منور امام حسین (ع ) را دید چنان فریاد و ((واحسیناه )) از دل پر درد بر آورد كه از هوش رفت تا تماشاچیان دورش را گرفتند! سعد و رمیثه موی كنان بالای سرش ‍ آمده و خروش برآوردند: حمیده از دنیا رفت . سعد و رمیثه نیز قالب تهی كرده و هر سه به خدمت آقای شان حسین رسیدند.